برگرفتہ از رمان *در پرتویے دیگر*


   در فاصلہ مابین دو گلدان بزرگ و خوش نقش پنجره میانے مرد میان سال و محترمے با ظاهرے خوش برخورد و فریبنده آرام بر مبل راحت و خوش نشین آنجا نشستہ و منتظر آمدن صاحب آن مرکز‌ بسیار بزرگ تجارے بود. چند دقیقہ ایے بیشتر طول نکشید کہ آقاے جهانے بنزد آن مرد آمد؛ ایشان را با احترام خاص خود در آغوش گرفت و مراتب خوش آمدگویے خود را تقدیم ایشان نمود. هر دو کنار هم بر مبل نشستند و ارادت بیکدیگر را اظهار نمودند. آقاے جهانے کہ بر خلاف ظاهر خود از دیدن آن مرد ترسے را در دل احساس مےنمود همراه با لبخندهاے فریبنده ایے آرام آرام در خطاب او گفت: آقاے بینایے دوست عزیز من! چقدر زود بہ ایران برگشتید! قرار بود سہ ماه دیگر بہ اینجا بیایید.

  خنده ایے کرد و در جواب گفت: قرار است عملیات زودتر از موعد مقرّر انجام بگیرد بهمین دلیل است کہ من اکنون اینجا هستم.

   غمے بچهره داد و گفت: ولے با این وضعیتے کہ پیش آمده حرف زدن ما نیز با یکدیگر خطرناڪ است حال چہ برسد بہ انجام عملیات!

   -آقاے جهانے! چہ وضعے پیش آمده؟!