معرفے رمان "در پرتویے دیگر"

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

چقدر وابستہ و نازنازو

   برگرفتہ از رمان در پرتویے دیگر


   خنده اے کرد و در جواب گفت: اےبابا! همہ کارها را کہ تو و مهناز انجام دادید و بہ من فرصتے ندادید تا کارے انجام دهم. تازه خانہ خیلے تمیز بود و کار زیادے نبود تا انجام دهیم.

   محمد نگاهے بہ او داد و گفت: تو باید بیشتر مراقب سلامتے خود باشے. در این یڪ هفتہ خیلے بہ خودت فشار آوردے. حقّت است کہ یڪ دعواے حسابے با تو بکنم.

   پرستو کہ از نگاههاے مهرآمیز برادر پروانہ بوجد آمده بود در جواب او گفت: خُب منتظر چہ هستے؟! دعوایم کن.

   لبخندے زد و گفت: آخر چگونہ؟! تا حالا کہ با تو دعوا نکردم. 

   با حالت تعجب پرسید: یعنے تو تا بحال با خواهرت پروانہ دعوا نکردے؟! حتے براے یڪ بار کہ شده او را کتڪ نزدے؟! سرش داد و هوار نکشیدے؟!

   نگاههاے تعجب آمیزے بہ حرفهاے پرستو داد و در پاسخ گفت: آخر چگونہ مےشود سر کسے داد و هوار کشید کہ وقتے بیاد او مےافتے یا نگاه بچهره پرصفایش مےکنے تمام محبتها و صمیمیتهاے عالم را جلو چشمان خود مےبینے و در یڪ لحظہ تمام کینہ هاے درونے را فراموش خواهے ساخت! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

براے مدّتے محتاطانہ عمل کنید

برگرفتہ از رمان *در پرتویے دیگر*


   در فاصلہ مابین دو گلدان بزرگ و خوش نقش پنجره میانے مرد میان سال و محترمے با ظاهرے خوش برخورد و فریبنده آرام بر مبل راحت و خوش نشین آنجا نشستہ و منتظر آمدن صاحب آن مرکز‌ بسیار بزرگ تجارے بود. چند دقیقہ ایے بیشتر طول نکشید کہ آقاے جهانے بنزد آن مرد آمد؛ ایشان را با احترام خاص خود در آغوش گرفت و مراتب خوش آمدگویے خود را تقدیم ایشان نمود. هر دو کنار هم بر مبل نشستند و ارادت بیکدیگر را اظهار نمودند. آقاے جهانے کہ بر خلاف ظاهر خود از دیدن آن مرد ترسے را در دل احساس مےنمود همراه با لبخندهاے فریبنده ایے آرام آرام در خطاب او گفت: آقاے بینایے دوست عزیز من! چقدر زود بہ ایران برگشتید! قرار بود سہ ماه دیگر بہ اینجا بیایید.

  خنده ایے کرد و در جواب گفت: قرار است عملیات زودتر از موعد مقرّر انجام بگیرد بهمین دلیل است کہ من اکنون اینجا هستم.

   غمے بچهره داد و گفت: ولے با این وضعیتے کہ پیش آمده حرف زدن ما نیز با یکدیگر خطرناڪ است حال چہ برسد بہ انجام عملیات!

   -آقاے جهانے! چہ وضعے پیش آمده؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کاش همان پرستو باقے مےماندم

  *بر گرفتہ از رمان در پرتویے دیگر*

   موقع اذان صبح بود. مهناز طبق منوال همیشہ بہ حیاط آمد تا وضویے بگیرد و همراه خواهر بزرگترش بہ نماز بایستد اما با صحنہ ایے مواجہ شد کہ نگرانیش را از بابت خواهرش افزونتر ساخت؛... درِ اتاق پروانہ بستہ بود و چراغ آن خاموش و هیچ صدایے از آنجا بگوش نمےرسید! مهناز سریع بسمت اتاق پروانہ آمد در اتاق را آرام زد و خواهرش را صدا زد اما جوابے نشنید. نگرانتر شد؛ در اتاق را باز نمود و وارد آنجا شد. فضاے اتاق کاملا تاریڪ بود و چیزے دیده نمےگشت. مهناز با نگرانے تمام فریاد زد: پروانہ پروانہ...

    ولے جوابے نشنید. چراغ اتاق را روشن نمود تا ببیند چہ شده است. پرستو بر رختخواب خواب خواب بود. بنزد او آمد؛ در کنارش نشست و آهستہ او را بہ اسم خواهر خود صدا زد. پرستو جوابے نداد. مهناز ناراحت شد پتو را

از رویش کشید و تکانے بہ او داد تا بیدار شود. پرستو چنان در خواب عمیقے

فرو رفتہ بود کہ هیچ چیزے نمےتوانست بیدارش کند. مهناز چندبار با صداے 

بلند پروانہ پروانہ گویان او را خطاب قرار داد. پرستو نیز در حالت خواب و بیدارے جوابش مےداد: چیہ مامان! بگذار بخوابم؛...

   مهناز اینبار عصبانے شد بلند شد و لیوانے را کہ بر میز تحریر بود پر آب کرد و مقدارے از آن آب را بر صورت پرستو پاشید.

 پرستو از خواب خوش خود پرید و  با آشفتگے پرسید: چیہ؟ چہ خبره؟ چہ اتفاقے افتاده؟

  دستش را بدور گردن پرستو گرفت و گفت: آرام باش خواهرجان. منم

مهناز؛... تا حالا تو را ندیدم کہ تا اینموقع خواب باشے! هر شب وقتے اینموقعها بیدار مےشدم تو را مشغول بجا آوردن نماز و دعا خواندن مےدیدم ولے امشب تو اصلا حالت سر جاے خود نیست؛ مدام صدایت مےکنم و تو بہ من مےگویے علے برو بخواب یا مےگویے مادر چرا مزاحم خوابم مےشوے؛... اسمهاے را بر زبان آوردے کہ تاکنون نشنیده بودم!... پروانہ! علے دیگر کیست؟ آن اسمهاے دیگر چہ کسانے بودند؟!...

   این جملات را کہ شنید بہ حال و هواے خود برگشت و در جواب مهناز گفت: نمےدانم. خواب مےدیدم.

   نگاهے بہ فضاے تاریڪ بیرونے اتاق داد و با دلخورے گفت: مهناز!

هنوز کہ صبح نشده است چرا اینموقع از شب مرا بیدار کرده ایے؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰