معرفے رمان "در پرتویے دیگر"

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

احساس مےکنم سالهاست کہ او را مےشناسم

  لبخندے بہ نگاههاے نگران پدر پرستو داد بعد نگاهش را بسمت آقاے دکتر و همسرش کہ قبل بیهوشے در اوج درد و بیتابے با آنها آشنا گشتہ بود گرفت

و پرسید: شما عمو و زن عموے من هستید؟

زن عمو لبخندے زد و در جوابش گفت: بلہ پرستوجان.

  دکتر خطابش داد: دخترم تو باید سعے کنے تا حافظہ از دست رفتہ ات را هر چہ زودتر بدست آورے.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

بخدا توکل کن

    رنگے بر رخسار مجتبے باقے نمانده بود. او بنزد پدر آمد دست راست خود را بر کتف ایشان نهاد و گفت: پدر! من چہ بگویم؛ او دیگر بزرگ شده است و نمےشود در کارهاے او دخالت بیش از حد کرد. تا بہ او بگویے  دختر گلم کجا بودے یا فلان جا چکار مےکردے اخم و تلخ مےکند و سریع روانہ اتاق خود مےشود. من کہ بیشتر وقتها بیرون از خانہ ام و از کجا بدانم او کجا مےرود  یا چکار مےکند؛ مقصّر مادرش است کہ اهمیّتے بہ رفت و آمدهایش نداده است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

چقدر شبیہ من است!

   درحالیکہ چهره وحشت زده‌ایے بخود گرفتہ بود نگاهے بہ مهناز داد و گفت: نہ تو دروغ مےگویے؛ پریے وجود ندارد؛ این مزخرفات فقط در قصّہ‌هاست؛...

   مهناز دوباره چند چرخش پریان‌گونہ بخود داد؛ با حالتے ناز بنزد او آمد و گفت: من از قصّہ‌ایے آمده‌ام کہ تو در آن بودے ولے فرار کردے و من اینڪ آمده‌ام تا تو را بہ آن قصّہ برگردانم و دست بستہ تحویل رئیس پریان دهم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

نمےدانم چہ اتّفاقے براے پروانہ افتاده است

   حالت آشفتہ زن همسایہ محمد را نگران ساخت و گفت: چہ شده است؟ خانم احمدے!

   اشڪ در چشمان زن همسایہ نمایان گشت؛ او اینبار با آشفتگے تمام گفت: پروانہ پروانہ ...

  -پروانہ چے؟!

   گریہ و شیون خانم همسایہ بالا گرفت او کہ دست و پاے خود را گم ساختہ بود سراسیمہ حال جواب داد: صبح کہ رفتہ بودم درمانگاه‌ براے رضا دکتر نسخہ ایے براے او پیچید و گفت کہ باید از این داروها بہ او بدهم. دم عصرے مےخواستم بہ داروخانہ بروم تا داروهاے او را بگیرم کہ یکدفعہ حالش خرابتر شد. نمےتوانستم او را تنها بگذارم و بروم بہ همین دلیل بہ نزد پروانہ آمدم و خواستم تا او این زحمت را براے ما بکشد. تا غروب منتظر او بودم؛ کمے از غروب کہ گذشت و باران شروع بہ باریدن‌ گرفت منہ بےآبرو فکر کردم پروانہ بہ خانہ برگشتہ و چون بارش باران شدید شده بنزد من نیامده است. تا اینکہ چند لحظہ پیش حاج مسعود آمد در خانہ ما و گفت این پاکت مال شماست؟...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

من مهدے پسرعمویت هستم


   با شنیدن این جملات تعجبّش بیشتر گشت و با نگرانے خطاب بہ حرفهایش گفت: روح پدر یعنے چہ؟! من مهدے پسرعمویت هستم؛... حالا دیگر مرا فراموش کرده ایے؟!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

من پرستو نیستم

      

    داشت براه خود ادامہ مےداد‌ کہ ماشینے از پشت سر سریع بسمت او آمد راهش را سد کرد و سہ جوان از آن پیاده گشتند و بدورش حلقہ زدند. قلبش تند تند بہ تپش افتاد‌ و اندامش از ترس بلرزه درآمد؛

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

تو اینجا چہ مےکنے

   نفس زنان از پارڪ بیرون آمد و بدون آنکہ بداند بکجا مےرود دوان دوان وارد یکے از خیابانهاے فرعے آنجا گشت. وقتے مطمئن شد دیگر کسے بدنبال او نمےآید از سرعت خود کاست و آرام آرام براه خود ادامہ داد. داشت فکر مےکرد از کدام سو برود کہ یکے از ماشینهاے نیروے انتظامے جلو او سبز شد؛...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دیار عشق

💖در دیار عشق بَہ دیدار بسراغ کبوترانے رو کہ دلے بہ سفیدے برف دارند💖

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خلاصہ رمان در پرتویے دیگر

   رمان در مورد دو دختر بنامهاے پروانہ و پرستوست کہ در ظاهر بسیار شبیہ بیکدیگر مےباشند امّا با اصول و عقایدے بسیار متفاوت از یکدیگر. هر دو دانشجوے هنرے هستند؛ یکے در دانشکده دولتے و دیگرے در دانشکده آزاد هنرے.

    ماجراے این دو دختر جوان شبیہ بیکدیگر از عصرگاه یڪ روز

 بارانے شروع مےشود؛...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰