برگرفته از رمان در پرتویے دیگر


   اساتید دانشکده در اتاق ویژه تجمعات گرد میزے جمع بودند و پیرامون مطلب خاصے مشغول صحبت و گفتگو با یکدیگر بودند. رییس دانشکده نشسته بر صندلی مخصوص خود تلفنے مشغول گفتگو با شخص ویژه‌ایے بود. با اتمام گفتگوے تلفنے رو به جمع اساتید کرد و با ناراحتے خاطر گفت: اساتید محترم، خبرے براے شما دارم. 

   یکے از اساتید پرسید: استاد، چرا پریشان‌ خاطرید؛ اتفاقے افتاده است؟ 

  -آقاے شکوهے همین الان تماسے با من داشتند. مثل اینکه خانم شکوهے در بیمارستان بسترے هستند و براے مدتے نمےتوانند در جلسات درسے خود حاضر شوند. 

  یکے از اساتید با شنیدن این موضوع نفس راحتے کشید و گفت: چه بهتر؛ لااقل براے مدتے از شر او راحت مےشویم. 

   رییس دانشکده ناراحت شد و در جواب آن استاد گفت: استاد امیرے، درست است که خانم شکوهے دختر سر به هوا و نسبتا شرورےست ولے تٲسیس این دانشکده و تٲمین مخارج آن سالهاست که برعهده پدربزرگشان آقاے شکوهےست. در سالهاے گذشته نیز ریاست این دانشکده برعهده خود ایشان بود. بسیارے از دانشجویان قدیمے این دانشکده با همّت و تلاش ایشان است که توانستند

 به جاهاے عالے دست پیدا کنند؛... 

  استاد نادرے گفت: استاد، شما درست مےگویید؛ ما نیز احترام بسیارے براے استاد شکوهے قایلیم ولے نوه ایشان دیگر شورش را درآورده است و بسیارے از اساتید بنوعے از او ناراضے و گله‌مند هستند. 

  -خانمها و آقایان، اساتید محترم، آن خانم هر چه که هست باشد؛ در حال حاضر در گوشه‌ایے از بیمارستان بسترےست و من بعنوان رییس این دانشکده از شما تقاضا دارم که بپاس احترام به استاد بزرگ این دانشکده همگے با هم به ملاقات نوه ایشان برویم و مراتب احترام خود را تقدیم این بزرگوار نماییم؛...