معرفے رمان "در پرتویے دیگر"

بخدا توکل کن

    رنگے بر رخسار مجتبے باقے نمانده بود. او بنزد پدر آمد دست راست خود را بر کتف ایشان نهاد و گفت: پدر! من چہ بگویم؛ او دیگر بزرگ شده است و نمےشود در کارهاے او دخالت بیش از حد کرد. تا بہ او بگویے  دختر گلم کجا بودے یا فلان جا چکار مےکردے اخم و تلخ مےکند و سریع روانہ اتاق خود مےشود. من کہ بیشتر وقتها بیرون از خانہ ام و از کجا بدانم او کجا مےرود  یا چکار مےکند؛ مقصّر مادرش است کہ اهمیّتے بہ رفت و آمدهایش نداده است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

چقدر شبیہ من است!

   درحالیکہ چهره وحشت زده‌ایے بخود گرفتہ بود نگاهے بہ مهناز داد و گفت: نہ تو دروغ مےگویے؛ پریے وجود ندارد؛ این مزخرفات فقط در قصّہ‌هاست؛...

   مهناز دوباره چند چرخش پریان‌گونہ بخود داد؛ با حالتے ناز بنزد او آمد و گفت: من از قصّہ‌ایے آمده‌ام کہ تو در آن بودے ولے فرار کردے و من اینڪ آمده‌ام تا تو را بہ آن قصّہ برگردانم و دست بستہ تحویل رئیس پریان دهم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

نمےدانم چہ اتّفاقے براے پروانہ افتاده است

   حالت آشفتہ زن همسایہ محمد را نگران ساخت و گفت: چہ شده است؟ خانم احمدے!

   اشڪ در چشمان زن همسایہ نمایان گشت؛ او اینبار با آشفتگے تمام گفت: پروانہ پروانہ ...

  -پروانہ چے؟!

   گریہ و شیون خانم همسایہ بالا گرفت او کہ دست و پاے خود را گم ساختہ بود سراسیمہ حال جواب داد: صبح کہ رفتہ بودم درمانگاه‌ براے رضا دکتر نسخہ ایے براے او پیچید و گفت کہ باید از این داروها بہ او بدهم. دم عصرے مےخواستم بہ داروخانہ بروم تا داروهاے او را بگیرم کہ یکدفعہ حالش خرابتر شد. نمےتوانستم او را تنها بگذارم و بروم بہ همین دلیل بہ نزد پروانہ آمدم و خواستم تا او این زحمت را براے ما بکشد. تا غروب منتظر او بودم؛ کمے از غروب کہ گذشت و باران شروع بہ باریدن‌ گرفت منہ بےآبرو فکر کردم پروانہ بہ خانہ برگشتہ و چون بارش باران شدید شده بنزد من نیامده است. تا اینکہ چند لحظہ پیش حاج مسعود آمد در خانہ ما و گفت این پاکت مال شماست؟...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

من مهدے پسرعمویت هستم


   با شنیدن این جملات تعجبّش بیشتر گشت و با نگرانے خطاب بہ حرفهایش گفت: روح پدر یعنے چہ؟! من مهدے پسرعمویت هستم؛... حالا دیگر مرا فراموش کرده ایے؟!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

من پرستو نیستم

      

    داشت براه خود ادامہ مےداد‌ کہ ماشینے از پشت سر سریع بسمت او آمد راهش را سد کرد و سہ جوان از آن پیاده گشتند و بدورش حلقہ زدند. قلبش تند تند بہ تپش افتاد‌ و اندامش از ترس بلرزه درآمد؛

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

تو اینجا چہ مےکنے

   نفس زنان از پارڪ بیرون آمد و بدون آنکہ بداند بکجا مےرود دوان دوان وارد یکے از خیابانهاے فرعے آنجا گشت. وقتے مطمئن شد دیگر کسے بدنبال او نمےآید از سرعت خود کاست و آرام آرام براه خود ادامہ داد. داشت فکر مےکرد از کدام سو برود کہ یکے از ماشینهاے نیروے انتظامے جلو او سبز شد؛...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دیار عشق

💖در دیار عشق بَہ دیدار بسراغ کبوترانے رو کہ دلے بہ سفیدے برف دارند💖

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خلاصہ رمان در پرتویے دیگر

   رمان در مورد دو دختر بنامهاے پروانہ و پرستوست کہ در ظاهر بسیار شبیہ بیکدیگر مےباشند امّا با اصول و عقایدے بسیار متفاوت از یکدیگر. هر دو دانشجوے هنرے هستند؛ یکے در دانشکده دولتے و دیگرے در دانشکده آزاد هنرے.

    ماجراے این دو دختر جوان شبیہ بیکدیگر از عصرگاه یڪ روز

 بارانے شروع مےشود؛...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

شعر آغازین رمان در پرتویے دیگر

 اے جان دل رخصت بده بر ساحل دریا روم 

مشتے پر از دریا کنم بر باغ دل دریا نهم
دل را بنامت پر کنم وانگہ نداے دل زنم
بر آن ندا سازے بنہ تا سوزشے بر جان دهم
چون یاد تو آغازش راز نهان من شود
بَہ قصّہ ها با غصّہ ها در آن نهان من پر کنم
قصّہ ایے گویم ز دل پرتو مزیّن نام آن
چون رخصتے دادے بہ جان آغاز دل اینڪ دمم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جلد کتاب رمان در پرتویے دیگر

دریافت

   رمان در پرتویے دیگر در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات ابوالغضل العباس ع بچاپ رسید.

در قطعہ رقعے

با ۴۴۰ صفحہ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰